سالهای خیلی دور نیمه شبی در نجف
آیت الله جمال خوانساری در حجره اش مشغول مطالعه بود
صدای خنده ای از کوچه در نیمه شب اون رو متعجب کرد
سر از پنجره بیرون آورد و دید
دو تا زن کاملا با حجاب از کوچه رد می شوند ولی صدای خنده شان بلند است
عمامه ی خود را به زمین زد و گفت: یا صاحب الزمان کی می خوای بیای که ناموس شیعه صدای خنده اش بلند است
اگر الان ایشان بودند فک کنم برای فقط یه روز هم تمامی عمامه های طلبه ها کم باشد
ببین الان مهدی فاطمه چه می کشد
چقدر سخته تو را به خاطر حجاب داشتن دانشگاه نمی ذارن
در
حالیکه تو
گفتم : وجدان
گفت يادش بخير.
گفتم : غيرت
گفت تاريخش گذشت.
گفتم : حجاب
گفت : چرا ؟
بعد از سلام و احوال پرسي گفتم :چه خوب بود اگر يک سري به
وجدان ميزدم
گفت چي شده ياد وجدان افتادي ؟
_ راستش علت اين همه جنات ها و بد حجابي ها بي وجدانيه . آهي م وکشيدم
وگفتم :
هرشاخه که از باغ آرد سر
در ميوه ي آن طمع کند رهگزر
بي حجاب يا بد حجاب شاخه بيرون از حصار باغ است که طمع هر رهگزر
را به سمت خودش جلب مي کند.عاقلانه نيست که انسان براي لذت ديگران
عذاب الهي را براي خودش بخره