روزگار بدی برای زنهاست ...
ریشو می بینی، می ترسی ...
لباس روی شلوار می بینی، می ترسی ...
ژیگول می بینی، می ترسی ...
ماشین مدل بالا از کنارت رد می شه تو خیابون، می ترسی ...
ماشین قراضه رد می شه، می ترسی ...
موتوری با اون نگاه کثیفش از کنارت ویراژ می ده، می ترسی ...
کنار خیابون یه پیرمرد نشسته تو سایه درخت و با همون عینک ته استکانیت نگاهت می کنه که باد بزنه و مانتوت کمی بره کنار، می ترسی ...
کنار خیابون یه دسته مرد وایستادن و مثل گرگ نیگات می کنن، می ترسی ...
سوار تاکسی و کرایه ایی هم بخوای بشی،حتی اگه جلو هم بخوای بشینی که راحتتر باشی، می ترسی ...
مانتوی روشن بپوشی بیای تو خیابون از نگاه مردا که دنبال رد لباس زیرمانتوت هستن، می ترسی ...
عینک آفتابی می زنی میای تو خیابون از نگاههایی که دنبال چشمهای اون زیر هستن، می ترسی ...
با دوستات می ری بیرون تو کافی شاپ که باید دود سیگار بخوری اگرم بری پارک، از مردهای بیکار پارک، می ترسی ...
از پدری که دست پسر کوچکش رو گرفته و از کنارت رد می شه و تیکه ایی بارت می کنه و به پسرش نگاه می کنه و می خنده،از هر دوشون، می ترسی ...
از مردی با ظاهر معمولی که کنار خیابون به ظاهر داره با موبایلش صحبت می کنه اما هربار که زنی از کنارش رد می شه حرفهای زشت و کریهی می زنه و تو خیالش با همه ( که فرقی نمی کنه زنی چادری باشه، کسی باشه با لباس های کار یا دختری دیگر) عقده های جنسیش رو خالی می کنه ...
که نه فقط از نگاه که حتی از متلک ها و حرفهای کریهی که باید بشنوی و فقط رد بشی و فرار کنی از این آدمها، می ترسی ...
از نگاه آدمها تو پمپ بنزین، ترافیک، گشت ارشاد و و و و می ترسی ...
از آدمهایی که ظاهری عادی دارن اما کلی عقده های روانی و جنسی توشون جمع شده و حتی با شخصیتترینشون هم تو موقعیتش قرار بگیرن این عقده ها رو می خوان تسکین بدن و دست به وحشیانه ترین اعمال بزنن، می ترسی ... که آوازه غیرت و ناموس پرستیشون دنیا را کر کرده است اما چند نفره به یک زن بیگناه حمله می کنن، می ترسی ...
ترس ترس ترس ... کابوس های روزانه و شبانه آدمهایی شده که می خوان فقط کنار دیگران تو جامعه زندگی کنن ....
قویترین آدم جهان اون نیست که دویست و پنجاه کیلو رو یه ضرب میزنه ... قویترین آدم جهان زن ایرانیه که با وجود تجاوز فردی و گروهی و اسید پاشی و گشت ارشاد و مزاحم هاى خیابونی و زور گیری و قتل و هزار خطر دیگه هنوزم تو این مملکت درس میخونه ، ورزش میکنه ، رانندگى میکنه ، کار میکنه ، عاشق میشه ، أعتماد میکنه ، مادر میشه و به بچه اش یاد میده
دختر خانمی که میگی با چنتا پسر دوستی وبه این کارت افتخار میکنی..
دختر خانمی که چپ چپ نگاه کردن یه پسرو . میری واسه دوستات
تعریف میکنی و دلت خوشه که دوستات به تو حسودیشون میشه
برات صف کشیدنو و تو کیف میکنی ...
اقا پسری که افتخارت اینه جلوی پای هر دختری که می ایستی بهت پا میده
اقا پسری که دلت خوشه که هر روز با یه زنگ دختر میری بیرون ...
اقا پسری که دلت خوشه به موهای سیخ سیخت و ابروهای برداشتت
فکر میکنی دخترا بهت نه نمیگن
بله با شمام . . . """جنس ارزون زیاد مشتری داره"""
قدر سیاهی شب را،
قرص ماه ميداند و قدر چادر مشکي را،
دخترمسلمان چادری
دختر محجبه به کلاس زبان می رود. در جای خود که می نشیند همکلاسی اش که آن چنان حجاب مناسبی هم ندارد از او می پرسد:
چرا چادر سر می کنی؟ چرا اینقدر محجبه ای؟ در سازمان خاصی کار می کنی؟
پاسخ می دهد: نه مگر فقط کارمندان دولتی محجبه اند؟
گفت: آخر آنهایی که با جاهای خاص در ارتباطند این جوری حجاب کامل دارند. انگار هنوز قانع نشده بود پرسید: شهرستانی هستی؟ دختر چادری جواب داد نه. حتماً درنظرش دهاتی ها و شهرستانی ها باحجابند!!
بازهم دست بردار نبود. پرسید دانشجو هستی؟ پاسخ داد بله. پایان نامه دکتری می نویسم. گفت چه رشته ای؟ جواب داد: علوم قرآنی.
انگار رمز جدول را پیداکرده باشد گفت: آهااان!! دختر محجبه که انگار قبلاً تجربه چنین برخوردی را داشته است بلافاصله و با اعتماد به نفس فراوان جواب داد:
نمیدانی چه لذتی دارد وقتی سیاهی چادرم، دل مردهایی که چشمشان به دنبال خوشرنگترین زنهاست میزند.
از منظر اسلام حجاب بانوان، دارای ابعاد سلبی و ایجابی است. بُعد سلبی آن، حرام بودن خودنمایی به نامحرم است؛ و بُعد ایجابی آن، وجوب پوشش بدن و این دو بُعد باید در کنار یکدیگر باشد تا حجاب اسلامی تحقق یابد؛ اگر یکی باشد و دیگری نباشد در این حالت حجاب اسلامی محقق نشده است
نمیدانی چقدر احساس امنیت می کنم وقتی در خیابان و دانشگاه و… راه میروم و صد قافله دل، همراه من نیست.
نمیدانی چقدر لذتبخش است وقتی وارد مغازهای میشوم و میپرسم: آقا! اینها قیمتش چند است؟ فروشنده جوابم را نمیدهد؛ دوباره میپرسم: آقا! اینها چند است؟ فروشنده که محو صورت بزک کرده و رنگ موهای زن دیگری است، من را اصلاً نمیبیند. و باز هم سوالم بیجواب میماند و من، خوشحال، از مغازه بیرون میآیم.
و دختر جوان محجبه همین طور ادامه می دهد…
روزگاری شهر ما ویران نبود دین فروشی اینقدر ارزان نبود
صحبت از موسیقی و عرفان نبود هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود
دختران را بی حجابی ننگ بود رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود
مرجعیت مظهر تکریم بود حکم او را عالمی تسلیم بود
اینک اما .........
پشت پا بر دین زدن آزادگی است
حرف حق گفتن عقب افتادگی است
آخر ای پرده نشین فاطمه کی رسی برداد دین فاطمه
اللهم عجل لولیک الفرج............
جوان خیلی آرام و متین
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مؤدبانه گفت :
ببخشید آقا ! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم ؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد :
مرتیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری... غلط می کنی تو و هفت جد و آبادت... خجالت نمی کشی؟ ...
جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور مؤدبانه و متین ادامه داد :
خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبانی و غیرتی بشین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم.
مرد خشکش زد... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد.
نمی دانید چه لذتی دارد وقتی سیاهی چادرم ، دل مردهایی که چشمشان به دنبال خوش رنگ ترین زن هاست را می زند .
نمی دانید چه لذت بخش است وقتی وارد مغازه ای می شوم و می پرسم : آقا ! اینا قیمتش چنده ؟
و فروشنده جوابم را نمی دهد،
دوباره می پرسم آقا اینا چنده ؟
فروشنده که محو موهای مش کرده زن دیگری است و حالش دگرگون است ، من را اصلا نمی بیند و من، خوشحال از مغازه بیرون می آیم.
نمی دانید چه لذتی دارد وقتی مردهایی که به خیابان می آیند تا لذت ببرند ، ذره ای به تو محل نمی گذارند.
نمی دانید چه لذتی دارد وقتی شاد و سرخوش ، در خیابان قدم می زنید در حالی که دغدغه این را ندارید که شاید گوشه ای از زیبایی هاتان ، پاک شده باشد
و مجبور نیستید خود را با دلهره ، به نزدیک ترین محل امن برسانید ، تا هرچه زودتر زیبایی از دست رفته تان را به صورتتان باز گردانید …
نمی دانید چه لذتی دارد وقتی در خیابان و دانشگاه و … راه می روید و صد قافله دل کثیف ، همره شما نیست.
نمی دانید چه لذتی دارد وقتی جولانگاه نظرهای ناپاک و افکار پلید مردان شهرتان نیستید
نمی دانید چه لذتی دارد وقتی کرم قلاب ماهی گیری شیطان برای به دام انداختن مردان شهر نیستید.
نمی دانید واقعا نمی دانید چه لذتی دارد وقتی می بینی که می توانی اطاعت خدایت را بکنی ؛
نه هوایت را
نمی دانید واقعا نمی دانید چه لذتی دارد وقتی در خیابان راه می روید در حالی که یک عروسک متحرک نیستید ؛ یک انسان رهگذرید
نمی دانید واقعا نمی دانید
چه لذتی دارد این حجاب